پژوهش در علوم انسانی همواره به دنبال کشف لایههای پنهان تجربیات انسانی است. در این مسیر، روشهای گوناگونی برای رسیدن به حقیقتهای عمیق وجود دارد. یکی از برجستهترین و تأملبرانگیزترین این روشها، پژوهش پدیدارشناسی است. این نوع پژوهش به جای تمرکز صرف بر دادههای عینی و قابلاندازهگیری، به فهم ژرف معناهای زیسته در تجربههای روزمره میپردازد.
مقدمه
در جهانی که روزبهروز به سوی تحلیلهای کمی و دادهمحور میل میکند، هنوز رویکردهای کیفی جایگاه خود را حفظ کردهاند؛ زیرا انسان، صرفاً یک دادهی آماری نیست. پژوهش پدیدارشناسی یکی از روشهای کیفی است که با ریشهای فلسفی، به بررسی “چگونه بودن” تجربهها میپردازد. این پژوهش تلاش میکند به درک مستقیم از پدیدهها آنگونه که در ذهن و تجربهی انسان شکل میگیرند، برسد.
تعریف پژوهش پدیدارشناسی
پژوهش پدیدارشناسی (Phenomenological Research) یکی از روشهای کیفی در تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی است که هدف آن درک و توصیف تجربههای زیسته افراد از یک پدیده خاص است. در این رویکرد، تمرکز پژوهشگر بر فهم معنایی است که افراد به تجربههای خود میدهند. پدیدارشناسی، به عنوان یک روش پژوهش، تلاش میکند تا ماهیت و ساختار تجربهها را بدون پیشفرض و قضاوت، از دیدگاه خود افراد مطالعهشونده بررسی کند.
تاریخچه پژوهش پدیدارشناسی
پدیدارشناسی به عنوان یک رویکرد فلسفی و پژوهشی، ریشه در اوایل قرن بیستم دارد و تاریخچه آن با نام فیلسوف آلمانی ادموند هوسرل (Edmund Husserl) گره خورده است. او بنیانگذار پدیدارشناسی مدرن شناخته میشود و تلاش کرد روشی علمی و دقیق برای مطالعه تجربههای آگاهانه و زیسته انسان فراهم آورد. در ادامه، نگاهی مرحلهبهمرحله به تاریخچه پژوهش پدیدارشناسی خواهیم داشت:
۱. آغاز با ادموند هوسرل (۱۸۵۹–۱۹۳۸)
هوسرل در کتاب معروف خود، “پژوهشهای منطقی” و بعدها در “تأملات دکارتی”، تأکید کرد که برای فهم پدیدهها باید به “خودِ تجربه” و “آنگونه که پدیده در آگاهی ما ظاهر میشود” رجوع کرد. او اصطلاح “برکتگذاری (epoche)” یا تعلیق پیشفرضها را مطرح کرد تا پژوهشگر بتواند بدون قضاوت، به درک ناب از تجربهها برسد.
۲. توسعه توسط هایدگر و پدیدارشناسی اگزیستانسیال
مارتین هایدگر (Martin Heidegger)، شاگرد هوسرل، پدیدارشناسی را به سوی مسائل وجودی گسترش داد. او در کتاب “هستی و زمان” (۱۹۲۷) به جای تمرکز بر آگاهی محض، بر وجود انسان (دازاین) و نحوه بودن در جهان تأکید کرد. پدیدارشناسی از این مرحله به بعد، با دغدغههای هستیشناسانه ترکیب شد.
۳. مرلو-پونتی و تمرکز بر بدنمندی تجربه
موریس مرلو-پونتی (Maurice Merleau-Ponty)، فیلسوف فرانسوی، نقش مهمی در تاکید بر بدن و ادراک حسی در پدیدارشناسی داشت. او تجربهی انسانی را نه صرفاً ذهنی، بلکه “جسممند و درگیر با جهان” میدانست و پدیدارشناسی را در حوزههایی مانند ادراک، هنر و روانشناسی توسعه داد.
۴. ورود به پژوهشهای علوم انسانی و اجتماعی
از دهه ۱۹۷۰ به بعد، پدیدارشناسی به عنوان روش پژوهش کیفی وارد رشتههایی مانند پرستاری، روانشناسی، آموزش، جامعهشناسی، انسانشناسی و الهیات شد. پژوهشگرانی مانند کلارک موستاکاس و ماکس ون منن (Max van Manen) به توسعه روشهای کاربردی برای انجام مطالعات پدیدارشناسی در عمل کمک کردند.
۵. پدیدارشناسی در قرن ۲۱
امروزه، پژوهش پدیدارشناسی یکی از روشهای پرکاربرد در تحقیقات کیفی است. این رویکرد در مطالعاتی که به درک عمیق از تجربهی زیستهی افراد نیاز دارند، مانند مراقبتهای سلامت، سوگ، یادگیری، مهاجرت، و هویت فرهنگی، نقشی کلیدی ایفا میکند.
کاربردهای پژوهش پدیدارشناسی
پژوهش پدیدارشناسی، مثل یک ذرهبینِ شفاف است؛ نه برای دیدن آن چه همه میبینند، بلکه برای فهمیدن آن چه فقط تجربهکننده میداند. این رویکرد، چشماندازی تازه میگشاید به درون ذهن و دل انسانها. کاربردهای آن را میتوان اینگونه توصیف کرد:
۱. در روانشناسی: شنیدن صدای درون خاموش
در پدیدارشناسی، افسردگی فقط یک “اختلال” نیست؛ بلکه سفری تاریک و شخصی درون روان است که برای هر فرد، چهرهای یکتا دارد. این رویکرد بهجای برچسبگذاری و دستهبندی احساسات، به دنبال کشف تجربه درونی افراد است؛ اینکه غم، اضطراب، ترس یا تنهایی دقیقاً چگونه در وجود آنها رخنه کرده است.
- پژوهشگر پدیدارشناختی، همانند یک شنوندهی عمیق، با بیماران همسفر میشود تا نه راهحل سریع، بلکه درک واقعی را پیدا کند. نتیجه؟ روانشناسیای انسانیتر و دلسوزانهتر.
۲. در پزشکی و پرستاری: درمان نهفقط با دارو بلکه با درک
وقتی پزشکی با نگاه پدیدارشناسانه به بیمار خود نگاه میکند، دیگر تنها به علائم جسمی توجه نمیکند. او به رنج، ترس و امیدی که پشت چهرهی بیمار پنهان شده، اهمیت میدهد. این نگاه باعث میشود مراقبتهای درمانی فقط “علممحور” نباشند، بلکه “انسانمحور” هم بشوند.
- پدیدارشناسی به کادر درمانی کمک میکند تا با لمس تجربهی بیمار، کیفیت ارتباط و اعتماد را ارتقاء دهند؛ چرا که گاهی درمان واقعی، در همدلی نهفته است.
۳. در آموزش: کلاس درس از نگاه شاگرد
کلاس درس فقط میز و تخته نیست؛ جهانیست پر از احساس، دغدغه، ترس، شوق و ناامیدی. پژوهش پدیدارشناسی در آموزش به ما میگوید یادگیری فقط انتقال اطلاعات نیست، بلکه تجربهای درونیست که تحتتأثیر محیط، رابطه با معلم، باورهای شخصی و هویت دانشآموز شکل میگیرد.
- این رویکرد، نگاه نظام آموزشی را از “چند نمره در کارنامه” به “چه بر سر ذهن و دل دانشآموز آمد؟” تغییر میدهد. آموزش دیگر یک فرآیند ماشینی نیست، بلکه روایتی انسانی از یاد گرفتن و زیستن در مدرسه است.
۴. در جامعهشناسی: لمس تجربه زیستهی اجتماعی
جامعه از آمارها ساخته نشده، بلکه از انسانهایی با تجربههای شخصی و متفاوت. پدیدارشناسی به جامعهشناس امکان میدهد تا از پشت دادهها بیرون بیاید و مستقیم به سراغ زندگی واقعی مردم برود. مثلاً در بررسی تجربه مهاجران، دیگر فقط به نرخ بیکاری یا سطح تحصیلات نگاه نمیکند، بلکه احساس بیریشه بودن، دلتنگی و هویت دوگانه را مورد مطالعه قرار میدهد.
- این روش، جامعهشناسی را از سطح به عمق میبرد؛ از دانستن درباره مردم، به درک زندگی آنها از درون.
۵. در فلسفه و معنویت: تأمل در زیستن و بودن
مسائلی چون مرگ، معنای زندگی، ایمان، یا تجربهی عرفانی را نمیتوان با ابزارهای آماری تحلیل کرد. پدیدارشناسی به ما امکان میدهد به سراغ تجربههای ناب و انسانی برویم؛ مثلاً اینکه فردی در لحظه دعا یا مراقبه، چه احساسی دارد، چگونه زمان را درک میکند و چه تغییری در هستیشناسی او رخ میدهد.
- در اینجا، پژوهشگر نه قاضی است و نه تحلیلگر صرف، بلکه مانند یک همراهِ متفکر وارد گفتوگوی بیکلام با تجربه میشود. پدیدارشناسی، جاییست که فلسفه به لمس زندگی نزدیک میشود.
ویژگیهای اصلی پژوهش پدیدارشناسی
پژوهش پدیدارشناسی با دیگر روشهای تحقیق تفاوتی بنیادین دارد: بهجای اندازهگیری، میخواهد بفهمد؛ بهجای قضاوت، میخواهد ببیند و بهجای نظریهپردازی سریع، در تجربه انسانی مکث میکند. این رویکرد دارای ویژگیهایی منحصربهفرد است که در ادامه به زبان تازهای برایتان روایت میکنم:
۱. تمرکز بر «تجربه زیسته»
در پدیدارشناسی، دادهها از زندگی واقعی استخراج میشوند، نه از پرسشنامههای خشک و آماده. منظور از تجربه زیسته، آن چیزی است که فرد، از درون خودش احساس میکند، نه آنطور که دیگران میخواهند تحلیلش کنند. این تجربه میتواند دیدن طلوع آفتاب باشد یا سوگ یک عزیز یا حتی حس غربت در سرزمینی بیگانه.
- در اینجا، تجربه نه ابزار پژوهش است، بلکه موضوع اصلی آن است.
۲. پذیرش ذهنیت و پرهیز از پیشداوری
پدیدارشناسی میگوید: بیایید پیشفرضها را موقتاً کنار بگذاریم. این کاری است که با مفهوم “اپوخه (epoche)” یا تعلیق قضاوت انجام میشود. پژوهشگر یاد میگیرد که با ذهنی باز، بدون داوری اخلاقی یا علمی، در جهان دیگری وارد شود و آن را از درون حس کند.
- در این روش، حضور ذهن و سکوت درونی، بخشی از روش علمی محسوب میشود.
۳. کشف معنا، نه تولید نظریه
در پدیدارشناسی، هدف ساختن نظریه یا مدل ریاضی نیست. بلکه کشف این است که مثلاً «مادر بودن» برای یک زن چه معنایی دارد؛ یا «ترک وطن» چگونه روح فرد را شکل میدهد. پژوهشگر مثل باستانشناسی است که در دل واژهها، معنا دفنشده را کشف میکند.
- پژوهش پدیدارشناسی دنبال “چرایی” نیست بلکه دنبال “چگونگی تجربه” است.
۴. مصاحبه عمیق و گفتوگوی انسانی
در این نوع پژوهش، مصاحبه چیزی فراتر از گرفتن اطلاعات است؛ نوعی همراهی با سوژه انسانی است. پژوهشگر نه صرفاً پرسشگر، بلکه شنوندهای کنجکاو و بااحساس است که فضای گفتوگو را طوری میچیند که تجربهها بیپرده نمایان شوند.
- در پدیدارشناسی، گوش دادن یک عمل پژوهشی محسوب میشود.
۵. تحلیل تفسیری و موضوعمحور
تحلیل در اینجا عددی نیست، بلکه تفسیری است؛ از دل گفتوگوها، موضوعات یا الگوهایی ظهور میکنند که بار معنایی دارند. پژوهشگر با دقت و تأمل، تجربهها را رمزگشایی میکند تا ساختار معنایی پدیده موردنظر را کشف کند.
- تحلیل پدیدارشناختی مثل کنار زدن لایههای پیاز است: هر لایه، یک معنا.
۶. جستوجوی حقیقت پنهان در سادگی
پدیدارشناسی علاقهای به پدیدههای عجیب و پیچیده ندارد. گاهی سادهترین تجربههای روزمره، مثل نوشیدن چای یا نگاه کردن به آسمان، میتوانند دری به سوی معناهای عمیق هستی باز کنند. این روش، یادآور این است که در زندگی روزمره، حقیقتهایی نهفتهاند که تنها با نگاه عمیق قابل دیدناند.
- هر “اتفاق ساده”، ممکن است بازتابی از وجود انسان باشد.
مراحل اجرای پژوهش پدیدارشناسی
درک تجربههای انسانی نیازمند روشی است که فراتر از عدد و نمودار عمل کند؛ روشی که بتواند در سکوت روایتها، صدای معنا را بشنود. پژوهش پدیدارشناسی دقیقاً چنین رویکردی است؛ سفری کاوشگرانه به درون تجربههای زیسته. در ادامه، مراحل اجرای این نوع پژوهش را گامبهگام مرور میکنیم.
۱. انتخاب موضوع و پدیدهی مورد مطالعه
در گام اول، پژوهشگر باید یک پدیدهی انسانی انتخاب کند که از نظر تجربهی زیسته قابل بررسی باشد. این پدیده میتواند چیزی باشد که برای افراد معنا، احساس یا تأمل شخصی به همراه دارد؛ مثل تجربهی مهاجرت، ترس از مرگ، تنهایی یا حتی شوق یادگیری.
- پرسش کلیدی: «این پدیده چگونه توسط افراد تجربه میشود؟»
۲. تعلیق پیشفرضها (اپوخه)
پژوهشگر باید تمام باورهای قبلی، قضاوتها، کلیشهها و دانش نظری خود درباره پدیده را موقتاً تعلیق کند. این کار با مفهوم «اپوخه» (Epoche) در پدیدارشناسی تعریف میشود؛ یعنی نگاه کردن به پدیده با چشمان تازه، بدون فیلتر ذهنی.
- هدف: خالصسازی ذهن برای دیدن “تجربه” همانگونه که هست.
۳. انتخاب مشارکتکنندگان مناسب
افرادی انتخاب میشوند که پدیده را بهصورت واقعی و زیسته تجربه کرده باشند. معمولاً بین ۵ تا ۱۵ نفر، بسته به نوع تحقیق. این افراد صاحب تجربهاند، نه نمونه آماری.
- کیفیت تجربه مهمتر از تعداد شرکتکنندگان است.
۴. جمعآوری دادهها (معمولاً با مصاحبه عمیق)
مهمترین ابزار پدیدارشناسی، مصاحبه نیمهساختاریافته یا عمیق است. در این مصاحبهها، پژوهشگر از مشارکتکننده میخواهد تجربهاش را با جزئیات، احساسات، فضا، زمان و معنای درونیاش توصیف کند.
- هدف: دستیافتن به روایتهای غنی، پر از جزئیات و تجربهمحور.
۵. پیادهسازی و آمادهسازی دادهها
مصاحبهها ضبط و سپس بهصورت واژهبهواژه پیادهسازی میشوند. در این مرحله، پژوهشگر متون خامی در اختیار دارد که سرشار از معناهای پنهان هستند.
- هر واژه، جمله و سکوت میتواند حامل معنایی کلیدی باشد.
۶. تحلیل دادهها (براساس یکی از روشهای پدیدارشناختی)
تحلیل پدیدارشناسی با یکی از رویکردهای معتبر انجام میشود، از جمله:
- تحلیل کولایزی (Colaizzi)
- روش فنومنولوژیکال اسمیت (IPA)
- تحلیل وان مانن (Van Manen): این مرحله شامل استخراج مضامین، خوشهبندی معناها، بازسازی ساختار تجربه و رسیدن به ذات پدیده است.
- اینجا پژوهشگر مانند یک مجسمهساز، شکل نهایی معنا را از دل روایتها بیرون میکشد.
۷. بازگشت به مشارکتکنندگان (اعتباریابی)
نتایج اولیه به مشارکتکنندگان ارائه میشود تا بررسی کنند که آیا بازتاب تجربهی واقعی آنها بوده یا نه. این کار به اعتبار و اصالت یافتهها کمک میکند.
- این مرحله یعنی: «آیا واقعاً حرف تو را درست شنیدم؟»
۸. توصیف نهایی پدیده
در پایان، پژوهشگر نتایج را بهصورت گزارشی توصیفی، عمیق و معنادار ارائه میدهد. این توصیف، ترکیبی است از ادراک مشارکتکنندگان و فهم عمیق پژوهشگر از پدیده.
- نتیجه نه عدد و نمودار، بلکه داستانی ژرف و پرمفهوم از تجربه انسانی است.
مزایای پژوهش پدیدارشناسی
در جهانی که دادهها گاه بیروح و تحلیلها سرد و آماریاند، پژوهش پدیدارشناسی تلاشی است برای بازگرداندن عمق، رنگ و صدا به تجربههای انسانی. این رویکرد با نگاهی دروننگر، سعی میکند معناهایی را آشکار کند که اغلب در روشهای رایج پژوهش نادیده گرفته میشوند. در ادامه، به مهمترین مزایای این نوع پژوهش میپردازیم:
۱. رسیدن به درک عمیق، نه صرفاً سطحی: پدیدارشناسی به زیرپوست پدیدهها میرود و آنها را از زاویهی درونی انسانها کشف میکند؛ چیزی فراتر از آن چه فقط دیده یا سنجیده میشود.
۲. تمرکز بر معنای تجربه از نگاه فرد: به جای آنکه از بیرون به پدیده نگاه کند، از درون ذهن و قلب افراد عبور میکند تا ببیند چگونه آنها جهان را زندگی میکنند، نه فقط چگونه دربارهاش حرف میزنند.
۳. بازتاب دادن صدای پنهان یا نادیدهگرفتهشده: پدیدارشناسی به آن دسته از تجربههایی میپردازد که معمولاً در روشهای کمی جای ندارند، مانند تنهایی، امید، غم یا حس تعلق و به این صداها مشروعیت میبخشد.
۴. انعطافپذیری در مواجهه با پدیدههای پیچیده انسانی: برخلاف روشهای خشک و عددی، پدیدارشناسی میتواند با پدیدههای لطیف و چندلایه مانند معنویت، هویت یا عشق کار کند و آنها را از زوایای گوناگون بشکافد.
۵. تقویت ارتباط انسانی میان پژوهشگر و مشارکتکننده: در مصاحبههای پدیدارشناختی، مشارکتکننده صرفاً منبع داده نیست، بلکه هممسیر پژوهشگر در کشف معناست؛ این رابطه، انسانیتر و عمیقتر از اغلب روشهای دیگر است.
۶. ایجاد بینشی اصیل و بومی از پدیدهها: دانش تولیدشده در این رویکرد بهجای آنکه از بیرون وارد شود، از دل بستر فرهنگی، اجتماعی و روانی مشارکتکنندگان بیرون میجوشد؛ دانشی که به زمینه وفادار است.
۷. پرورش مهارتهای درونکاو در پژوهشگر: پژوهشگر پدیدارشناسی صرفاً تحلیلگر نیست؛ باید شنوندهای دقیق، مشاهدهگری صبور و انسانی تأملگر باشد. این روش خود نوعی تربیت درونی است.
مثال واقعی از پژوهش پدیدارشناسی
۱- عنوان پژوهش: «تجربه زیسته پرستاران از مراقبت از بیماران مبتلا به کووید-۱۹ در بخش مراقبت ویژه»
۲- موضوع و هدف: در این مطالعه، هدف پژوهشگر این بود که بفهمد پرستاران چگونه تجربهی مراقبت از بیماران کرونایی را در دل بحران، کمبود امکانات، و فشار روانی شدید تجربه کردهاند. پژوهشگر به دنبال کشف «ذات این تجربه» بود، نه صرفاً گردآوری دادههای آماری درباره آن.
۳- مشارکتکنندگان: ۱۰ پرستار زن و مرد که حداقل دو ماه در بخش ICU بیمارستانهای دولتی در زمان اوج کرونا کار کرده بودند. انتخاب مشارکتکنندگان به صورت هدفمند و با تأکید بر تجربهی زیسته مستقیم انجام شد.
۴- روش گردآوری داده: مصاحبههای نیمهساختاریافته عمیق با هر پرستار انجام شد؛ هر مصاحبه حدود ۶۰ تا ۹۰ دقیقه زمان برد. پرسش اصلی این بود: «لطفاً برایم توصیف کنید که مراقبت از بیماران کووید در بخش ICU چه حسی برایتان داشت؟»
۵- روش تحلیل دادهها: از روش کولایزی (Colaizzi) برای تحلیل استفاده شد. پژوهشگر متن مصاحبهها را بارها خواند، معناهای مهم را استخراج کرد، و آنها را در قالب مضامین اصلی و فرعی طبقهبندی نمود.
۶- نتایج (مضامین کلیدی): چهار مضمون اصلی که از تحلیل دادهها بهدست آمد عبارت بودند از:
- ترس و اضطراب از مرگ نزدیک
- احساس وظیفه اخلاقی با وجود خستگی مفرط
- تجربه تنهایی در حین مراقبت
- معنای جدیدی از انساندوستی و فداکاری
۷- نتیجهگیری: پژوهش نشان داد که پرستاران در دل این بحران جهانی، با چالشهای عمیق روانی، معنوی و انسانی روبهرو شدند که فراتر از فشار جسمی یا مالی بود. این یافتهها به سیاستگذاران کمک کرد تا در طراحی برنامههای حمایتی، به ابعاد انسانی و درونی مراقبت نیز توجه بیشتری نشان دهند.
چالشها و محدودیتهای پژوهش پدیدارشناسی
هرچند پژوهش پدیدارشناسی پنجرهای ژرف به تجربههای انسانی میگشاید، اما خود نیز خالی از پیچیدگیها و دشواریها نیست. ورود به جهان پدیدارها نیازمند دقت، تعهد و مهارتهاییست که بهآسانی حاصل نمیشوند. در ادامه، به مهمترین چالشها و محدودیتهایی میپردازیم که پژوهشگر در این مسیر با آنها روبهرو خواهد شد:
۱. ذهنیتزدایی دشوار (تعلیق پیشفرضها)
یکی از اصول کلیدی پدیدارشناسی «اپوخه» یا کنار گذاشتن پیشداوریهاست؛ اما در عمل، هیچکس نمیتواند ذهنش را کاملاً خالی از پیشفرضها کند. پژوهشگر ممکن است ناآگاهانه برداشتهای شخصی را وارد تفسیر دادهها کند.
۲. تحلیل دادهها پیچیده و زمانبر است
تحلیل پدیدارشناسی ساده نیست؛ نیاز به تکرار خواندن متون، استخراج مضامین و تفسیر لایههای پنهان معنا دارد. این کار همزمان دقیق، ظریف، ذهنفرسا و بدون قالبهای استاندارد ثابت است.
۳. تعمیمپذیری محدود
پژوهش پدیدارشناسی به دنبال کشف «ذات تجربه» در نمونههای محدود است، نه ارائه نتایج قابل تعمیم به جمعیت بزرگ. این ویژگی، برای کسانی که به دنبال قوانین کلی هستند، نوعی محدودیت بهشمار میرود.
۴. وابستگی شدید به مهارتهای انسانی پژوهشگر
کیفیت یافتهها در این نوع پژوهش تا حد زیادی به تواناییهای پژوهشگر در شنیدن، درک، همدلی، تحلیل کیفی و تفسیر دقیق وابسته است. پژوهشگر ضعیف = دادههای سطحی و بیمعنا.
۵. چالش در انتخاب مشارکتکنندگان مناسب
یافتن افرادی که تجربه زیسته مرتبط، قدرت بیان بالا، و تمایل به باز کردن دنیای درونیشان داشته باشند، آسان نیست. همچنین تعداد مشارکتکنندگان اندک، ریسک سوگیری را افزایش میدهد.
۶. فشار عاطفی بر پژوهشگر
وقتی با تجربههایی مثل سوگ، ترومای روانی یا بحران هویتی کار میشود، پژوهشگر ممکن است دچار فرسودگی احساسی یا همدلی بیش از حد شود، که تمرکز و بیطرفی او را تهدید میکند.
۷. ارائه نتایج در قالب علمی دشوار است
گزارشنویسی پدیدارشناسی باید هم علمی باشد، هم انسانی و ادبی. یافتن زبانی که هم عمق معنا را حفظ کند و هم به قالبهای آکادمیک وفادار بماند، کاری هنرمندانه و چالشبرانگیز است.
نتیجه گیری
پژوهش پدیدارشناسی یکی از ژرفترین و انسانیترین رویکردهای تحقیق کیفی است که بهجای تحلیلهای سطحی و آماری، به دنبال کشف لایههای پنهان تجربههای زیسته افراد است. این رویکرد با تمرکز بر معنای پدیدهها از دیدگاه مشارکتکنندگان، سعی میکند به ذات و حقیقت آنچه انسان واقعاً “تجربه میکند” دست یابد. انعطافپذیری بالا، عمق مفهومی و تولید دانش بومی از ویژگیهایی هستند که آن را به ابزاری قدرتمند در حوزههای مختلف مانند سلامت، روانشناسی، آموزش، مهاجرت و معنویت تبدیل کردهاند.
با این حال، پدیدارشناسی روشی آسان یا بیچالش نیست. پژوهشگر باید مهارتهای انسانی بالایی در گوش دادن، تحلیل، همدلی و ذهنیتزدایی داشته باشد. همچنین محدودیتهایی مانند تعمیمناپذیری، پیچیدگی تحلیل دادهها و فشار عاطفی، نیازمند آگاهی و برنامهریزی دقیقاند. اما در نهایت، اگر این مسیر با دقت و صداقت طی شود، پژوهش پدیدارشناسی میتواند واقعیتهایی را نمایان سازد که نه در نمودارها و نه در آمارها، بلکه تنها در دل تجربه انسانی یافت میشوند.